فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

هدیه خدا

کارهای فندقی

سلام. امروز فندقی رو بردم حموم و الان کنارم خوابیده. منم از فرصت استفاده کردم و گفتم بیام از کاراش بنویسم.دیشب 12 خوابید و من خودم تا 2 بیدار بودم و داشتم کارامو میکردم که بیدار شد شیر خورد و دوباره خوابید. ساعت 3 دیدم کاملا سر حال بیدار شده و زل زده به من . لابد انتظار داشت باهاش بازی کنم.ولی من گذاشتمش رو پام که بخوابه خلاصه تا دوباره بخوابه ساعت شد 4 خدا کنه دوباره خوابش به هم نریزه تازه چند روزه که خوب شده خیلی منتظر روزی بودم که وقتی بهش اشاره کنم بیا بغلم دستاشو برام باز کنه. از اونجایی که بنده شانس ندارم اولین بار به صورت نصفه نیمه این حرکتو برای پرستارش انجام داد!!!! انشاله درستشو برای خودم انجام میده!!!! تازگیها وقتی شیر می...
16 ارديبهشت 1392

5 ماهگیت مبارک

سلام دختر گلم. خوبی شیطونک؟؟؟ 5 ماهگیت مبارک باشه عزیزم این ماه برام خیلی سخت گذشت ولی با این حال باورم نمیشه به سرعت این یه ماه تموم شد. چقدر روزا زود میگذره. منم تمام وقتم به شما اختصاص داره خانوم کوچولو. یعنی اگه پرستارت صبحا نیاد حتی نمیتونم یه غذا درست کنم. مثل دیروز که مریض بود و نیومد و من نتونستم ناهار درست کنم. بابایی هم نبود و من همینطوری که بغلت کرده بودم چند لقمه کوکو سبزی خوردم! نمیدونم چرا دوست نداری حتی یه لحظه تنها بمونی. موقع کار توی آشپزخونه با کریر میبرمت اونجا ولی بازم اگه یه لحظه نگات نکنم ناراحت میشی یا همش جیغ میزنی که منو از این تو بیار بیرون. دیروز نزدیک بود خودتو از توش بندازی بیرون! دیگه داری خطرناک میشی. هر...
13 ارديبهشت 1392

مادرانه

سلام. دیشب خیلی خسته شده بودم. از اون موقع هایی بود که فندقی باز بیقرار بود و اذیت میکرد شوشو اس ام اس داد که شب 11-12 میام بریم بیرون یه دوری بزنیم. منم گفتم باشه . ولی این فندقی انقدر اذیت کرد که پشیمون شدم و بهش گفتم نریم باشه یه شب دیگه. بعد هر جور بود خوابوندمش. رو پام بود و داشت میخابید و منم داشتم فکر میکردم که چقدر تنها و خسته ام . ساعت 12 شبه و من هنوز شام نخوردم. شوشو هم که... یه دفه دیدم در میزنن وبا خودم داشتم فکر میکردم شوشو که کلید داره چرا درو باز نمیکنه . منم بچه رو پامه نمیتونم پاشم . خلاصه بعد از چند تا در زدن یواشکی فندقی رو گذاشتم رو تخت و رفتم درو باز کردم... دیدم بله شوشو پشت دره با یه دسته گل!!!!! نمیتونم بگم چقد خوشح...
11 ارديبهشت 1392

اولین غلت

دختر گلم بالاخره دیروز اولین غلت کامل رو زدی و امروز هم دومی رو. الان هم فقط اومدم همینو بگم و برم چون نمیذاری از جام تکون بخورم ! الان هم رو پامی و غر میزنی قربونت برم...
3 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد